سرّ اینکه این مبحث را انتخاب کردهام، حوادثی است که در سالیان اخیر در پیرامون ما رخ داده است. مشخّصاً آنچه به حوادث تروریستی موسوم است و از دهههای پیش سر بر آورده تا اتّفاق مهمّ ١١ سپتامبر ٢٠٠١ و انفجار برجهای دوقلوی نیویورک که فصل جدیدی را در روابط بینالمللی و رابطهی میان جهان اسلام و غرب بهویژه امریکا رقم زد. لشکرکشیهای امریکا به دو کشور افغانستان و عراق، زمینهساز حوادث بعدی شد. متأسّفانه امروز با خاورمیانهای مواجهیم که از هر سوی آن بوی باروت، خون و انفجار به مشام میرسد. آنچه روزانه در سوریه، یمن، افغانستان و عراق روی میدهد، گویای عمق فاجعه در این کشورها است.
باری، بنا ندارم که در اینجا بحث سیاسی بکنم. ذیل این ١٤- ١٥ سالی که عرض کردم، دو سه سال خصوصاً یک سال و نیم اخیر، نام دیگری طنینانداز و وحشتآفرین شده است و آن گروه «داعش» یا گروه موسوم به خلافت اسلامی عراق و شام است که نام ابوبکر بغدادی هم به عنوان رییس این گروه بر سر زبانهاست، و از سوی مجلّهی تایم هم کاندیدا شده که به عنوان یکی از مهمّترین چهرههای سال ٢٠١٥ معرّفی گردد. قصّهی داعش و وحشتآفرینی آن نیازی به توضیح ندارد. چرا که اخبار کارهای ددمنشانهی این گروه در عراق و سوریه، به مدد تکنولوژیهای مدرن، در سراسر جهان طنینانداز شده است.
یکی از ویژگیهای داعش عبارت است از اجرای احکام موسوم به خشن: اینکه آنان بردهی جنسی میگیرند، اینکه غیر مسلمانان را به سبعانهترین شکلی میکشند. و علیالادّعاء به سنّت نبوی تأسّی میکنند و خود را مسلمان میانگارند و ابوبکر بغدادی، رییس آن گروه، خود را خلیفهی دولت خودخواندهی خود میخواند و ادّعا میکند که احکام شریعت اسلام را اجرا و تطبیق میکند. از گردن زدن گرفته تا بردهگیری جنسی و تجاوز به انسانهای دیگری که در عراق و سوریه زندگی میکنند، تا ایجاد اختلال در زندگی انسانهایی که در اقصی نقاط عالم زندگی میکنند. چنانکه مستحضرید چندی پیش، حادثهای تروریستی در پاریس روی داد که این گروه، مسئولیت آنرا به عهده گرفت. یا مدّتی پیش، زوج جوانی که در کالیفرنیا پس از کشتن چندین انسان، کشته شدند، گفته میشود که همان روز واقعه، در صفحهی فیسبوک خود اعلام نموده بودند که به گروه داعش پیوسته و به آنها بیعت داده و همدلی داشتهاند. داعش در واکنش به این رخداد، اعلام کرد که عاملان این رویداد، مستقیماً از طرف ما نبودهاند، ولی تأکید کرد که عملیات تروریستی آن زوج، مورد تأیید این گروه بوده یا دستکم عاملان این جنایت، با آنان همپیمان بودهاند و کردار خشونتآمیز آنان را تأیید کرد.
یکی از پرسشهای مهمّی که در دو سال اخیر امثال من با آن مواجه بوده است، این است که چه نسبتی میان آنچه در میان دولت اسلامی میگذرد با تأسّیای که آنان علیالادّعاء به سنّت پیامبر(ص) میکنند و آنچه محقّق شده است، وجود دارد؟ مگر ما نیز، پارهای از روایات یا احکام فقهی از ایندست نداریم؟ مگر غیر از این است که عدّهای از فقیهان سنّتی در کشور ما، شبیه این رأی را در پارهای از امور دارند. مگر آنان نیز به چنین احکامی باور ندارند و در رسالههای خود نیاوردهاند؟ پاسخ مثبت است. فرق فارقی که در این میان وجود دارد این است که داعش در تطبیق احکامی که ریشه در فقه دارند، بدون هیچ مصلحتاندیشی و ملاحظهای عمل میکند و ای بسا کژیها و پلشتیهایی که در کار این گروه است؛ از تجاوز به عنف گرفته تا کشتن مردمان بیگناه! آنان خشنترین خوانش از دین را به عنوان دین و حکم خدا، به منظر و مرئای عموم جهانیان گذاشتهاند.
مفهوم عدالت و خشونت
اگر سخن از عدالت یا خشونت به مثابهی دو مفهوم میرود، آیا به کار بردن این دو مفهوم با مفهومی مانند آب، دریا، آبشار، فرقی ندارد؟ آیا میتوان گفت که مؤلّفهها و مقوّمات این دو مفهوم مانند درکی است که ما از آبشار، درخت، کوه و... داریم؟ در همهی اعصار وقتی سخن از درخت به میان میآید، یک مصداق به ذهن میرسد و فیالمثل در خیابان فلان درخت، در جنگل فلان آبشار، در بخش شمالی کشور ما دریای خزر را نشان میدهیم. آیا تفاوتی میان اینگونه مفاهیم با دو مفهوم خشونت و عدالت وجود دارد یا خیر؟ فیلسوفان زبان از تفکیکی در این باب سخن گفتهاند. بدون ذکر پیچیدگیها و ظرایف و دقایق فلسفی آن، میکوشم توضیح دهم که مفاهیمی مانند عدالت و خشونت، جنسشان با اینگونه مفاهیم عینی به کلّی متفاوت است.
بنا بر یک تقسیمبندی کلان دو سنخ مفهوم داریم: ١- انواع طبیعی مانند طلا، مس، آهن و... ٢- مفاهیمی که تحت عنوان مفاهیم برساختهی اجتماعی از آنها یاد میشود. مانند جنگ و بازی. به تعبیر دیگر در مفاهیم از سنخ دوم، تا جامعهی انسانی درکار نباشد، این مفاهیم هم شکل نمیگیرد. نمیشود تصور کنیم که چیزی به نام جامعهی انسانی درمیان نباشد، امّا چیزی به نام بانک یا جنگ و یا پدیدهای تحت عنوان «بازی» داشته باشیم. پول، مدرنیته، دموکراسی که همهی ما با این مفاهیم و مضامین آشنا هستیم، کاملاً برساخته و تکوَّنیافته در دل جامعهی انسانیاند. از سویی دیگر مفاهیمی مانند کوه، درخت و آبشار مفاهیم برساختهی اجتماعی نیستند، یعنی میشود تصوّر کرد که جامعهای انسانی درمیان نباشد، امّا جنگل، درخت یا کوه وجود داشته باشد.
لاجرم پرسشی پیش میآید که کارکرد این تفکیک در مبحث کنونی ما چیست؟ اگر مفاهیم طبیعی مانند کوه، درخت و جنگل خوب تبیین شده باشند، نوبت گام دوّم است و آن اینکه مفاهیمی مانند عدالت و خشونت از جنس دوماند نه سنخ اوّل؛ یعنی ذیل مفاهیم برساختهی اجتماعی قرار میگیرند. به عبارت دیگر مفاهیمیاند که قویّاً وابسته به زمینه و زمانهای که در آن محقَّق شدهاند، میباشند. به تعبیر دقیقتر یعنی مصادیق این مفاهیم، میتواند از عصری به عصری دیگر تغییر کند. مصادیق این مفاهیم، وابسته به سیاق اند.
مایلم از «عدالت» آغاز کنم و نقل قولی از عارف، فقیه و متکلّم قرن پنجم ابوحامد غزالی(٤٥٠- ٥٠٥ ه ق) در کتاب «کیمیای سعادت» را یادآوری کنم تا ببینیم که چقدر این توصیف غزالی، درباب زنان با درک متعارف ما از رفتار عفیفانه و عادلانه، در روزگار کنونی متفاوت است. امّا در عین حال این، مانع از آن نمیشود که دیگر ارزش اخلاقیای همچون «عفّت» یا عدالت وجود ندارد و ما امروز بدان وقعی نمینهیم. غزالی درباب حقّ شوی بر زن، میگوید:
«و حقّ مرد بر زن آن است که در خانه بنشیند، و بیدستوریِ وی بیرون نشود، و فرا در و بام نشود، و با همسایگان مخالطت و حدیث بسیار نکند. و بیضرورتی به نزدیک ایشان نشود و از شوهر خویش جز نیکویی نگوید، و گستاخی که میان ایشان باشد- در معاشرت و صحبت- و در همهی کارها بر مراد و شادی وی حریص باشد، و در مال وی خیانت نکند، و در همهی کارها مراد وی طلبد، و شفقت نگه دارد، و چون دوستِ شوهرِ وی در بکوبد، چنان پاسخ دهد که وی را نشناسد.(کوبندهی در، وی را نشناسد) و از جملهی آشنایان شوهر، خویشتن را پوشیده دارد تا وی را باز ندانند.» (غزالی، محمد؛ کیمیای سعادت، باب نکاح ج ١، ص ٣٢٣)
اگر شما از من بپرسید که غزالی این سخنان را به چه دواعیای گفته است؟ میشود فهمید که در مقام توضیح «رفتار عفیفانه و عادلانه» سخن گفته است. امروزه، کثیری از آدمیانی که بر روی کرهی خاکی زندگی میکنند، البتّه چنین تلقّیای از مفهوم «عفّت» و «رفتار عفیفانه» ندارند و فکر نمیکنند که زن باید در خانه بنشیند، با همسایگان مخالطت نکند. وقتی دوست شوهرش در میکوبد، بهگونهای خود را نشان ندهد که مبادا وی را بشناسد. زنان امروزی اینچنین درک و دریافتی از عفّت ندارند. در کشور ما که دولت دینی هم وجود دارد، در دولت پیشین، یک زن توانست به بالاترین مقام وزارتخانه برسد. امروزه هم، علاوه بر مشاغل سیاسی و حکومتی بسیاری از زنان کشور ما، به عنوان استاد دانشگاه، وکیل یا مهندس به عرصهی عمومی آمدهاند و در حال انجام کار اند و هیچکس هم، اشتغال زنان در سپهر عمومی را رفتاری غیرعفیفانه قلمداد نمیکند. البته باید مناسبات و روابط و حدودی حفظ شود -که در همهی جا دنیا چنین است- اگر چنین نشود، نظم مدینه/جامعه به هم میخورد.
آنچه مایلم از آن استفاده کنم این است که عفّت، رفتار عفیفانه و عادلانه از بین نرفتهاند؛ اتّفاقی که افتاده است این است که از زمان غزالی که در قرن پنجم هجری میزیست تا ما که در قرن پانزدهم هجری قمری زندگی میکنیم، مصادیق رفتار عفیفانه تفاوت بسیار کرده است. خیلی از زنانی که در کشور ما ٥٠-٦٠ سال سنّ دارند، در ایّام انقلاب اسلامی ١٣٥٧ فعّال بودهاند و در تظاهرات شرکت میکردهاند. اگر قرار بود کسی به اینگونه سخنان وقعی بنهد، خیلی از اتّفاقات، رخ نمیداد. درست است روزگاری این مسائل شنیده میشد، چون نُرم زمانه و مصادیق رفتار عفیفانه اینچنین بود. امّا بدون اینکه مفاهیمی مانند عدالت و عفّت که مفاهیمی وابسته به سیاقاند، از میان بروند، مصادیقشان عوض شدهاند.
امروزه در ایران، خانوادهی متدینی که دخترش را به دانشگاه میفرستد، هیچ فکر نمیکند که کاری خلاف شرع و اخلاق انجام میدهد. زنان در ایران سر کار میروند و همهی اینها در تخالف با پیشنهادات غزالی است. وی در بخش دیگری از کتاب کیمیای سعادت نوشته است که: «زنان را همان به که در پستوی خانه، نخریسی کنند.» این فقط سخن غزالی نیست، در روزگار معاصر نیز، عدّهای این سخنان را در دل دارند ولی بنا به ملاحظاتی به زبان نمیآورند، و اگر هم به زبان بیاورند، آن وقت مشخص میشود که چقدر با آنان مخالفت میشود. نیک به خاطر دارم که در مراسم ترحیم مادر بزرگم در سال ١٣٨٨، امام جماعت مسجد در سخنانی با صدای بلند و از سر شوق، میگفت: کمال زن به آن است که نه مرد نامحرمی او را ببیند، و نه او مرد نامحرمی را ببیند. به گمان من، این سخن جنسش از جنس سخنان غزالی است. یعنی اینکه زن باید در خانه بماند. اگر بیرون از خانه برود، بیرون، پر از مردان نامحرم است. من در همان موقع با خودم میگفتم این شخص واعظ به این نمیاندیشد که این خانمهایی که به مسجد آمدهاند از کجا و چگونه بدانجا آمدهاند، قدر مسلّم اینکه آنان با قالیچه نیامدهاند! بلکه سوار خودرویی شده، به مسجد آمدهاند. شگفت اینجاست که کسی که سخن میگوید، اصلاً به سیاق سخن توجه نداشته باشد که این خانمها از جاهای مختلفی آمدهاند، چگونه آمدهاند؟ آمدهاند که سخن شما را بشنوند و شما میگویید که کمال زن به این است که زن، هیچ مرد نامحرمی را نبیند. اینها کاملاً از مصادیق و تلقّی مقولاتی چون عفّت و عدالت به نحو مکانیکی و غیروابسته به سیاق است. یعنی وقتی شما چنین درکی دارید، میگویید یک روزگاری چنین بوده است، درک مردم از عفّت و عدالت این بوده، اکنون نیز باید همین باشد! و تصوری ندارید که آنچه جهانشمول است، خود ارزش عفّت یا عدالت است که مصادیق آن، میتواند از عصری به عصری دیگر، تغییر کند.
آنچه که میخواهم بدان بیفزایم این است که مفهوم خشونت هم، مانند مفهوم عدالت یک مفهوم وابسته به سیاق است. درکی که گذشتگان ما از مفهوم خشونت و مصادیق رفتار خشونتآمیز داشتهاند، با درکی که ما امروز داریم، فاصلهی بسیار دارد. نه هر آنچه که آن روزگار خشن قلمداد نمیشد، امروزه خشن قلمداد نمیشود. هست و میتوان سراغ گرفت رفتاری که آن روزگار خشن نبوده، امّا امروزه خشن است و بالعکس آنچه در آن دوران خشن بوده – چون ما امروزه به نحو دیگری داوری میکنیم- بسی بیش از آنچه فکر میکنیم خشن بوده است. این هیچ به معنای آن نیست که ارزشداوری اخلاقی درباب آنچه رخ داده نمیتوان کرد. نه، همهی این سخنان معطوف به این امر است که ما برای فهم آنچه در گذشته رخ داده، زمینه، زمانه و سیاق را باید خوب در نظر آوریم. به مدد اتخاذ روشهایی مانند پدیدارشناسی تاریخی ، تلاش کنیم، حجاب زمان را به قدر طاقت بشری کنار بزنیم، خود را در آن سیاق قرار دهیم، ابتداءاً آنرا به نحو تاریخی(و نه مکانیکی) بفهمیم، در آن افق قرار بگیریم و پس از آن، به ارزیابی همّت بگماریم.
مفهوم خشونت نیز از همین قاعده تبعیت میکند. اگر آن تفکیک ابتدایی که آوردم درست باشد. یکی از خطاهای رایجی که در اینجا رخ میدهد، خطای زمانپریشی است. گاه برای تحقیق و بررسی و قضاوت وقایع گذشته، دچار مغالطهای میشویم که در علم تاریخ و جامعهشناسی، آن را «آناکرونیسم» یا «زمان پریشی» یا «نا بهنگامی تاریخی» میگویند. با توجه به این مغالطه و دوری از آن، میتوان از قضاوتهای نابجا و غیر منصفانه در خصوص تاریخ گذشتهی جوامع خودداری کرد و نیز میتوان دریافت که بعضی امور و قوانین و ارزشها و شرایط گذشته را نمیتوان و نباید در زمان حال جاری کرد. مغالطهی زمانپریشی، مغالطهای است که در آن، شخص، ارزشهای زمان خود را به تاریخ تسرّی میدهد و رفتارها، گفتارها و وقایع را با ارزشهای زمان حاضر تحلیل میکند. در این مغالطه، تحوّل و تغییرِ معناها و مفاهیم در طول تاریخ، نادیده انگاشته میشود. به عبارت دیگر من با یک پرش به چندین قرن گذشته میپرم و با معیار و ملاکهای کنونی به قضاوت گذشته میپردازم. در صورتی که گام نخست این است که مناسبات انسانی پیچیده و مبانی اخلاقی و انسانشناسی رایج آن زمان را بفهمیم و مؤلّفههای اقلیمی، سیاسی و فرهنگی را در کار آوریم. برای فهم بهتر زمانپریشی، خطایی که ممکن است رخ دهد و در بسیاری از موارد در داوریها روی میدهد، به ذکر مثالی رویدادی بسنده میکنم. دو سال پیش در یک جلسهی گفتوگو و مناظرهمانند در دانشگاه جرج واشینگتن درباب آزادی بیان و حدود و ثغور آن شرکت کردم و در آن نشست، این پرسش مطرح شد که آیا اهانت به مقدسات قومی، متضمن نقض آزادی بیان است یا نه؟ یکی از حاضران خطاب به من گفت: شما که با قید و بندهایی میکوشید، توضیح دهید که توهین به مقدسات دیگران جایز نیست ، امّا غافل از اینکه خود پیامبر اسلام(ص) هم رفتار خشونتآمیز و غیر اخلاقی انجام داده است. گفتم چه رفتاری؟ گفت: ازدواج با امّالمؤمنین عائشه، دختربچهی نُه یا ده ساله و این ازدواج، ازدواج زیر سنّ قانونی است و اخلاقی نیست با دختر نُه ساله ازدواج نمود! من در پاسخ گفتم که بگذارید تا از نحوهی تنبیه بچّهها شروع کنم تا به قصّهی ازدواج پیامبر با عائشه برسیم. در کشور ما امروزه بچّهها را کتک نمیزنند یا دستکم در شهرهای بزرگ، کمتر میزنند. معلّمان در مدارس هم اجازهی تنبیه بدنی کودکان را ندارند. در پنجاه سال پیش، کتکزدن و تنبیه بدنی بچّهها هیچ عیبی نبود. در مکتبخانهها تا کسی چوب معلّم نمیخورد، محتوای دروس را یاد نمیگرفت. درحالیکه اکنون اگر آموزگاری بچّهها را تنبیه بدنی بکند، با پیگرد قانونی روبرو میشود و ممکن است حتّی شغلش را از دست بدهد. این امر برای روزگاران گذشته یکی از روشهای تربیتی و آموزشی در نظام آموزش و پرورش ما بود، امّا امروزه امری خشن تلقّی میشود. در ادامه گفتم: مفهوم عفّت یک مفهوم وابسته به سیاق است، به همان منوال، مفهوم خشونت هم مفهومی است که مصادیقش در گذر زمان تغییر کرده است.
با این توضیحات که مفاهیمی مانند عفّت و خشونت که ما تجربه کردهایم، تا چه میزان وابسته به سیاقاند، به سراغ ازدواج پیامبر با عائشه، رفته و از خود میپرسیم آیا رفتاری به این معنا خشن بوده یا خیر؟ من به آن فرد گفتم: شما از پیامبر بگذرید و به دوران معاصر بیایید. ناصرالدین شاه که از شاهان قاجار بوده و امیرکبیر نیز داماد آن خانواده بود که با خواهر ناصرالدین شاه ازدواج کرده بود. گفتم: شما کتب تاریخی را ببینید، سنّ خواهر ناصرالدینشاه، در زمان ازدواج با امیرکبیر، دوازده سال بوده است. ازدواج دختر ١٢ ساله، در آن زمان، امری بسیار معمول بوده و هیچکس هم نگفته که امیرکبیر با ازدواج با خواهر شاه، مرتکب رفتار نااخلاقی و خشونتآمیزی شده است. سخن من این است که به فرض، عائشه در زمان ازدواج با پیامبر نُه یا ده ساله بوده، این یک خطای زمانپریشانه است که شما با معیار و محکهای امروزین، بخواهید آنرا گمانهزنی کنید و بعد به سائل گفتم: «مفهومِ ازدواج زیر سنّ قانونی، مفهومی کاملاً نوین است که بیش از پنجاه سال از عمر آن نمیگذرد. این مفهوم جدید را برگرفتن و مطابق با آن گذشته را فهمیدن، بالمرّه خطاست. حال تفاوتی نمیکند این امر راجع به پیامبر اسلام باشد یا به جنگهایی که در اقصی نقاط جهان، رخ داده است.»
مفهومی مانند خشونت، مفهومی وابسته به سیاق و شهودهای اخلاقی ما است. مؤلّفهها و مقوّماتی دیگری نیز در آن وجود دارد، از تربیت و تنبیه کردن و عدالت و تطوّری که این مفهوم پیدا کرده و نیز از خشونت، مثال زدم. مفهومی مانند مرز یا دولت- ملت که امروزه داریم که قدمتی چند صد ساله دارد. اینها در روزگار گذشته نبودهاند و ما چیزی تحت عنوان «مرز»، «دولت مرکزی» و «تفکیک قوا» نداشتیم. در تاریخ مشاهده میکنیم که وقتی جنگ میان قبائل مختلف در میگرفته است، هر قبیلهای که احساس قوّت بیشتری بدان دست داده، به قبیلهی رقیب حمله میکرده است. سخن بر سر این نیست که هیچ ظلمی روی نداده است و سهم هر دو طرف جنگ، یکسان بوده است و نمیشود درباب جنگها، داوری اخلاقی کرد، بلکه مختصات جنگها و رخدادها با آنچه ما اکنون میشناسیم، بسیار متفاوت است. فیالمثل در چند ماه پیش، ارتش ترکیه هواپیمای روسی را سرنگون میکند و مدعی است که وارد حریم هوایی آن کشور شده است. در روزگار قدیم، حریم، مرز و... به معنای کنونی وجود نداشته است. اینک، یک شبکه از مفاهیم نوین وجود دارد که ما توان آنرا نداریم که بفهمیم چند صد سال پیش اینگونه نبوده و این مفاهیم وجود نداشتهاند. فیالمثل فتوحات اسلامی و فتح ایران در زمان خلیفهی دوم را باید در یک سیاق دیگری، فهمید و داوری کرد. اگر مفاهیم وابسته به سیاق و برساختهی اجتماعی را از سیاق خودشان خارج نموده و در یک سیاق دیگری به کار ببندیم، این امر، ما را در فهم آن مفاهیم و داوری آنها، دچار خطا میکند.
مدّعای اصلی در این نوشتار این است که جناب مجتهد شبستری نیز با آن همرأیاند، تلقّی ایشان از این امر را میتوان در کتاب «نقدی بر قرائت رسمی از دین» دید. لُبّ این مدّعا این است که برای تأسّی درست و روشمند از سنّت نبوی در روزگار کنونی، نباید مواجههی تحتاللفظی و مکانیکی با میراث ایشان، یعنی آنچه در کتابالله، سنّت و سیرهی نبوی آمده است، نمود. بدین معنا که اگر «عدالت» مفهومی جهانشمول است، ولی مصادیقش از عصری به عصری تغيير میکند، اگر از پیامبر گرامی اسلام نقل شده است که: «إنّي بُعِثْتُ لِأتَمِمِّ مَكارِمَ الأخْلاقِ»، من برانگیخته شدهام تا مکارم اخلاق را تکمیل نمایم؛ تأسّی به سنّت نبوی و روح حاکم بر آن، بازتولید اخلاق در روزگار کنونی است. ایشان گفتهاند که من برای تکمیل و تتمیم مکارم اخلاقی آمدهام. اگر اینگونه باشد، «مخاطبِ راستین» و «مخاطبْ واقع شدن» عبارت است از اینکه روح حاکم بر این احکام و آنچه در متن محقَّق شده است، به منصّهی ظهور برسد و ما همین روح را برگیریم. مجتهدشبستری در کتاب پیشگفته آورده است که: باب سیاسات(فقه سیاسی) فقه موجود، بستر عقلایی خود را از دست داده است و مواجههی تحتاللّفظی و غیر تاریخی با متن مقدّس، مشکلات فراوانی را فراهم آورده است. نگارنده بر این باور است که «اندراج مؤلّفهی تاریخیت و احکام فقهی را در ترازوی اخلاق نهادن و تفسیر و خوانش اخلاقی از سنّت نبوی» بار ما را بار میکند و عین تأسّی به سنّت نبوی است. به عبارتی دیگر، «بازتولید ارزشهای اخلاقی مندرج در میراث و از پی آنها روان شدن»، همان تأسّی به سنّت آن پیامبر عظیمالشّأن(ص)، در زمینه و زمانهی ماست.
عدالت و خشونت مفاهیمی وابسته به سیاقاند و مصداقهایشان از عصری به عصری دیگر قابل تغییر است. فریدریک ماتیوس دنی ، از اسلامشناسانی که من یک ترم کتاب «مقدّمهای بر اسلام» وی را تدریس کردهام، درباب جنگ خندق و کشتن یهودیان بنیقریظه میگوید: اگر این داستان درست هم باشد، اتّفاقی که افتاده است، مطابق با «قواعد عُرفی» آن روزگار بوده است. چیزی بیشتر از آن رخ نداده است؛ چرا که بنیقریظه نقض پیمان کرده بود و اگر کسی در حین جنگ، نقض پیمان میکرد و به دشمن مدد میرساند، مطابق با قواعد عرفی آن روزگار، مجازات سختی در انتظارش بود.(نقل به مضمون)
امروزه چون ما در یک مختصات دیگری زندگی میکنیم، ممکن است درک ما از این مقولات تغییر کرده باشد، امّا اگر یک کنش غیرموجّه باشد با اینکه کنش و رفتاری نامعقول باشد، این دو خیلی با هم متفاوتند. دنی، توضیح میدهد که در زمانیکه پیامبر–صلّیالله علیه وسلّم– در مدینه حاکم بود، یهودیان بنیقریظه با پیامبر عهد بسته بودند، ولی آن پیمان را شکستند و با بتپرستان همکاری کردند. بتپرستان با عِدّه و عُدّهی فراوانی برای نابودی مدینه و شکست مسلمانان آمدند. پیامبر با رایزنی با صحابه، خندقی گرد شهر کندند، و البتّه سپاه مکّه در این جنگ شکست خورد و نتوانست مدینه را به تصرّف درآورد. چنانکه مورّخان، آوردهاند، اسلام پس از این جنگ در مدینه و در شبه جزیره، مستحکم و تثبیت شد. -اگر این نقل قول تاریخی درست باشد و چنانکه میدانید این قول قائلانی دارد و امروزه یکی از مستمسکهای یهودیان علیه مسلمانان، همین قصّهی بنیقریظه است- دنی که یک دانشپژوه غیرمسلمان است، در کتابی که ذکر آن رفت و در دانشگاهها تدریس میشود، آورده است که این رخداد به فرض صحت، قابل فهم است. اگر پیامبر نیز چنین کاری با یهودیان نمیکرد، رقیب و دشمن وی، همین کار را درحق وی انجام میداد. دنی، درباب فتح مکّه هم بر این باور است که میشد پیامبر(ص) رفتار دیگری با مشرکان و بتپرستان مکّه در هنگام فتح مکّه، مطابق با عرف آن روزگار و با عنایت به رفتاری که مشرکان مکّه پیش از آن با پیامبر و پیروانش انجام داده بودند، داشته باشد.
خانم کارن آرمسترانگ که کتاب ایشان تحت عنوان «محمّد(ص): زندگینامه پیامبر اسلام» درباب فتح مکّه مینویسد: پس از آن سفر حجّی که رخ داد و اجازهی محدودی به مسلمانان دادند. در حدیبیه گفتوگوهایی شد و پیامبر با مسلمانان مراسم احرام را همانجا انجام دادند و از همانجا به مدینه برگشتند. و در منابع آمده است که خیلی از اصحاب ازجمله شیخین، از پیامبر گلایه کردند. امّا دو سال بعد، سرفرازانه مکّه را فتح کردند و ورق بالمرّه برگشت و ابوسفیان اعلام کرد که من مسلمان هستم.
باری، رفتار پیامبر با مغلوبین در فتح مکّه، نسبت به عرف آن روزگار کاملاً جای تمجید دارد، رفتاری که از موضع قدرت و در مواجهه با بتپرستان بود. پیامبر گفتند بتهایی را که در کعبه هستند بشکنید و کعبه را از لوث آنها پاک کنید. مسلمانان همهی نقوش بهجای مانده از بتپرستی را زدودند. پارهای از بتپرستان و کفّار نیز از مکّه رفتند. آنانی که در مکّه ماندند، بنا به دستور پیامبر که فرمود: «مَنْ أَغْلَقَ بَابَهُ فَهُوَ آمِنٌ، وَمَنْ أَلْقَى سِلَاحَهُ فَهُوَ آمِنٌ، وَمَنْ دَخَلَ دَارَ أَبِي سُفْيَانَ فَهُوَ آمِنٌ» هرکس در خانهاش را ببندد در امان است، هرکس اسلحهاش را بر زمین بگذارد در امان است و هرکس در خانهی ابوسفیان باشد، در امان است. آنجا بود که پیامبر خطاب به مکیان فرمود: «إذْهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاءُ» بروید شما آزادید! و پس از آن فتح مبین، کلّ شبه جزیره مسلمان شد. این رفتار پیامبر در فتح مکّه، رفتاری بود متناسب با نوعی «رفتار فوقِ عادلانه» بود یعنی اگر «کَرَم» یا «بخشش» مصداقی داشته باشد، آنجا این اتّفاق افتاد. یعنی پیامبر اسلام دیده را نادیده کرد. پیامبر در بازگشت ظفرمندانهاش با مغلوبان از سر مخاصمت و عداوت بر نیامد و کریمانه و جوادانه با آنان برخورد نمود.
باری، اگر بخواهیم راجع به پیامبر رحمت(ص) سخن بگوییم و در روزگار کنونی آنرا بهتر بفهمیم، نمیتوانیم رحمت را بفهمیم مگر اینکه نسبت آنرا با مقولاتی همچون عدالت و خشونت بفهمیم.
امروزه که از داعش و داعشیان سخن به میان آمده است، کاری که باورمندان آنان انجام میدهند، دچار خطای ناهمزمانی شدن و خارج از سیاق بودن ، شدهاند. آنان مواجههای تحتاللفظی بدون در نظر گرفتن زمینه و زمانه و اینکه مقولاتی مانند عدالت و خشونت را وابسته به سیاق ندیدن، دارند. درمقابل این نوع مواجهه میتوان از مواجههی روشمند و رهگشا با سنّت نبوی که نواندیشان دینی قویّاً بدان باور دارند، سخن به میان آورد که عبارت است از مواجههی تاریخی و غیر تحتاللفظی با آنچه که میراثبر آن هستیم، در حین حفظ روح حاکم بر سنّت، به بازخوانی این احکام و توزین آنها در ترازوی اخلاق همّت میگمارد و این را عین تأسی به سنّت نبوی میداند. این رویکرد بر آن است که با وام کردن مفاهیم و شیوههایی مانند پدیدارشناسی تاریخی و زمانمند و مکانمند دیدن تحوّلات به نحو تاریخی، با کنار زدن حجاب زمان، سنّت نبوی را میتوان مقدَّر به اقدار طبیعی، اخلاقی و انسانی بازتولید کرد. اینچنین خوانش و تفسیری از دیانت و قرائتی انسانی از دین است که راهی به رهایی میگشاید که فرسنگها با آنچه داعشیان بر طبل آن میکوبند، فاصله دارد.
امّا و هزار امّا، این نگرش یک اُسّ و اساسی دارد که باید آن مبانی را درست تقریر کرد به نحویی که با رودربایستی و لاپوشانی ممکن نیست. به عبارتی دیگر تا مصادیقی مانند عدالت و خشونت را وابسته به سیاق ندانیم، نمیتوانیم در این مسیر پای بگذاریم. مجتهد شبستری در نوشتاری به نیکی، خطاب به فقیهان ما آوردند که داعش را باید نقد کرد، نه اینکه محکوم نمود. باید بیان کرد که اینها کجای سنّت را اشتباه فهمیدهاند. آیا احکام را درست به کار میبرند؟ آیا بردهی جنسی مجاز است یا خیر؟ آیا میشود با زنان چنین رفتار نمود یا خیر؟ تا درک درستی از مواجههی درست با سنّت نبوی در این روزگار وجود نداشته باشد و آب از سرچشمه زلال نشود، مشکلات همچنان وجود دارد.
نظرات
سروش دباغ
18 آذر 1397 - 04:35«تفقه در دین» و طایفه فقها چند سالی است به اتفاق برخی از دوستان همدل، به خواندن و بحث و گفتگو پیرامون متون مقدسِ ادیان ابراهیمی در شهرتورنتو مشغولیم. از «انجیل متی» آغاز کردیم و در ادامه، به سر وقت عهد عتیق و «اسفار خمسه» رفته و «سِفر پیدایش»، «سِفر خروج» و «سِفر لاویان» را در مطالعه گرفتیم و اکنون مشغول «سِفر اعداد» هستیم.[۱] به مصداق « تعرف الاشیاء باضدادها»، یکی از نکاتی که بارها در «سِفرلاویان» و «سِفر اعداد» ذکرشده و محل تاکید واقع گشته و توجهم را بخود جلب نموده، نقش و اهمیت طبقه رسمی دین در آئین یهود، یعنی جماعت «کاهنان» است؛ قاریان و حاملان رسمیِ شریعتِ یهودیت. به تفاریق در این دو سِفر، ذکری از ایشان به میان آمده و از دینداران خواسته شده که برای انجام امور دینی خویش، بدیشان مراجعه کنند و از این طایفه مدد بگیرند. در واقع، خدای یهودیان، «یهوه» که با موسی (ع) و هارون (ع) در « عهد عتیق» سخن می گوید، به کاهنان اشاره نموده و بارها بر نقش ایشان تاکید کرده است. از سوی دیگر، در متن مقدس مسلمانان، قرآن، هیچ اشاره ای به طبقه فقها، در کسوت حاملان رسمی شریعتِ اسلام نرفته و باری بردوش ایشان گذاشته نشده است. هر چند در قرآن، هم ازاحکام فقهی عبادی و اجتماعی، بارها سخن به میان آمده و از مسلمانان خواسته شده که بدانها عمل کنند؛ همچنین از فضایل اخلاقی نیکویی نظیر عدل و احسان و فرو نهادنِ باد نخوت ذکری رفته؛ فضایلی که برگرفتنی اند و بایسته و قوام بخش سلوک معنوی[۲]؛ اما از حاملان رسمی شریعت و طبقه فقها نه. برخی برآن اند تا با استشهاد به آیه زیر از سوره توبه که درآن بر «تفقه بر دین» تاکید رفته؛ به رسمیت شناخته شدنِ طبقه و طایفه فقها در قرآن را استنتاج کنند: « وَمَا کَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّهً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَهٍ مِنْهُمْ طَائِفَهٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُون».[۳]َ چنانکه در می یابم، صدر و ذیل آیه نشان می دهد که سخن بر سر آگاهی پیدا کردن در دین است و « تفقهوا» در این سیاق، نسبتی با علم فقه به معنای جاری و مصطلح کلمه در حوزه های علمیه ندارد و استشهادِ افراد یاد شده بدین آیه، ناموجه است و فرونهادنی. به تعبیر منطقیون، « فقه» و « تفقهوا» در این آیه، با فقه رایج که متضمنِ تببین افعال مکلفین توسط فقهاست، «اشتراک لفظی» دارد و بر معنای یکسانی دلالت نمیکند. افزون براین، امیرالمومنین هم که در نهج البلاغه از « تفقهوا» سخن میگوید؛ بر درک و فهم قرآن تاکید می کند، نه مراجعه به طایفه فقها: « و تعلموا القرآن فانه احسن الحدیث، و تفقهوا فیه فانه ربیع القلوب، واستشفوا بنوره فانه شفاء الصدور»[۴] می توان مسئله را بدین نحو نیز صورتبندی کرد. معرفت دینی و آگاهی دینی که در ابتدا به نهالی نحیف می مانست و در درازنای تاریخ اسلام بدل به درخت تنومندی شده، اعمّ از فقه اصطلاحی است و شامل دیسیپلین هاو علومی نظیر کلام، تفسیر، فلسفه و عرفان اسلامی نیز میشود و «تفقه در دین» شامل این علوم هم می شود؛ امری که متضمن مشارکت جمعی است و افزون بر فقها، مساهمت غیرفقیهان را هم می طلبد؛ کسانیکه در علوم کلام و تفسیر و فلسفه و عرفان اهلیتی دارند و تاملات و تتبعات جدی و عالمانه کرده اند. چنانکه در جای دیگری آورده ام؛ فقیه مسلمی چون مرحوم آیت الله صادقی تهرانی ، از به حاشیه رفتن آیات و آموزههای قرآنی در کار کثیری از فقهای سنتی گله کرده است: « « اینان{فقهای سنتی} قرآن را در کل «ظنّی الدّلاله» و یا «مجمل» و بالاخره نیازمند به بیان حدیث دانسته اند، و حال آنکه قضیه درست به عکس است، که تنها قرآن میتواند حدیث را تصدیق و یا تکذیب کند، و مادامی که مطلبی در قرآن برای ما روشن نشود، تمسک به حدیث در مورد آن مطلب نادرست است، مگر در صورتی که نفی و اثباتی در این مورد در قرآن وجود نداشته باشد…« فقه سنتی» در طول صدها سال کاری کرده که قرآن اصولا در حوزههای اسلامی نه حضوری شایسته، بلکه چندان رنگی هم ندارد، و اگر نمونههایی از « فقه سنتی» مخالف نص یا ظاهر قرآن، و نیز متضاد و متناقض، و بالاخره بر خلاف حس، عقل، فطرت و عدالت، به جهانیان نشان داده شود، مسلمانان را مردد یا کافر و کفّار را کافرتر و و در کفر خود استوارتر میکنند.»[۵] از این حیث مرحوم سید محمد حسین طباطبایی، صاحب تفسیر المیزان، با مرحوم صادقی تهرانی همداستان بود و از عدم انسِ شمار قابل توجهی از فقهای سنت یبا آموزههای قرآنی گله می کرد. بنابرآنچه آمد، می توان چنین انگاشت که «تفقه در دین»، امری ذوابعاد است و تنها طایفه فقها متکفلِ پرداختنِ بدان نیستند؛ بلکه جماعتِ متکلمان، مفسران، مورخان، فیلسوفان و عرفا هم در این مهم مدخلیت دارند؛ بگذریم از اینکه دست کم شماری از فقها، به گواهی سخنان فقیهانِ مشهوری نظیر طباطبایی و صادقی تهرانی، انس مکفی با قرآن، مهمترین و محوریترین سند مسلمانی، ندارند و باید این نقیصه را رفع کنند. در قرآن، نه ذکری از طایفه فقها به مثابه حاملان رسمیِ فقاهت و شریعت رفته، نه به حکومت فقهیِ فقیهان و روایی و لزومِ آن اشارتی شده؛ آنچه تحت عنوان «نهاد فقاهت» سربرآورده، در درازنای تاریخ شکل گرفته و محصول لفّ و نشر آئین اسلام در بستر تاریخ بوده واز اقتضائات تاریخیتِ[۶] هر مکتب و مرامی است و معطوف به مناسبات و روابطِ پیچیده و توبرتوی میان قدرت و ثروت در عالم انسانی؛ و الّا مبنای قرآنی ندارد.[۷] [۱] نسخه زیر متن محوری ما در این سلسله جلسات بوده است: عهد عتیق: کتابهای شریعت یا تورات، بر اساس کتاب مقدس اورشلیم، مترجم: پیروز سیار، تهران، هرمس، [۲] آیات اخلاقیِ سوره های «اسراء» و «حجرات»، از این حیث مثال زدنی اند. سال گذشته، در دو نوبت تحت عنوان «مضامین اخلاقی قرآن» در جمع دانشجویان ایرانی در دانشگاه تورنتو سخن گفتم و آموزه های اخلاقیِ قرآن به روایت خویش را تقریر کردم. فایل های صوتی آن جلسات در لینک زیر در دسترس است: http://www.begin.soroushdabagh.com/lecture_f.htm [۳] آیه ۱۲۲. ترجمه: وشایسته نیست مؤمنان همگى [براى جهاد] کوچ کنند پس چرا از هر فرقه اى از آنان دسته اى کوچ نمى کنند تا [دسته اى بمانند و] در دین آگاهى پیدا کنند و قوم خودرا وقتى به سوى آنان بازگشتند بیم دهند باشد که آنان [از کیفر الهى] بترسند [۴] ترجمه : « و قرآن را بیاموزید که نیکوترین گفتار است؛ و آن را نیک بفهمید که دلها را بهترین بهار است؛ و به روشنایی آن بهبودی خواهید که شفای سینه های بیمار است». ( نهج البلاغه، خطبه ۱۱۰، ترجمه سید جعفر شهیدی) [۵] نقل از مقاله « روایات در ترازوی قرآن: بازخوانی انتقادیِ احکام فقهی از منظر « اخلاق باور» »، در لینک زیر: اکنون در : سروش دباغ، ورق روشن وقت: جستارهایی در نواندیشی دینی، فلسفه و هنر ؛ تورنتو، نشربنیاد سهروردی، ۱۳۹۷. [۶] historicity [۷] در جستاری مستقل،مفهومِ « تاریخیت» و اقتضائات آن و ربط و نسبتش با نهاد فقاهت و دیانت را خواهم کاوید.
محمودی
18 آذر 1397 - 04:08سلام سالها پیش سایت اصلاح را میدیدم، حاوی مقالات بسیار عالی بود و آخرین یافتەهای روشنفکران مذهبی ایران و دنیای اسلام را در آن میشد، سراغ گرفت. پس از اینکه تلگرام و سایر شبکههای اجتماعی فعال شدند؛ نمیدانم چرا در سایت دیگر از بارگزاری مقالات اندیشه و تطورات فکری اندیشمندان، خبری نشد. یکسری مطالب کلیشەای و تکراری عامەپسند جای مقالات و مصاحبههای جدی را گرفت. مجله اصلاح تا حدودی این خلأ را پر میکرد که آنهم با بیمهریهای فراوانی از طرف اهل سنت روبرو شد. اکنون این مقالە را دیدم خوشحال شدم و خواستم این خوشحالی را با شما سهیم شوم. امیدوارم فضایی فراهم شود که اهل سنت و نخبگان فکری آن از سلفیتگرایی و بنیادگرایی فکری رو به تحولی دیگر آورند و رویەی اقبال لاهوری و سید جمال و محمد عبده و فضل الرحمن و... را پی گیرند و از سلفیت رشید رضا و حسن البنا دست بردارند.